روزنامه آنلاین تقریرTAGHRIR.COM روزنامه آنلاین تقریر روزنامه آنلاین تقریر

  • صفحه نخست
  • فهرست
    • پـرونـده
    • دبستان
    • فرهنگ
    • سیاست
    • هنر
    • اقتصاد
    • تماشاخانه
    • بینشگاه
    • درآمد
    • وقایع اتفاقیه
    • هم‌یاری
  • تماس با ما
  • درباره ما

روزنامه آنلاین تقریرTAGHRIR.COM روزنامه آنلاین تقریر روزنامه آنلاین تقریر

  • صفحه نخست
  • فهرست
    • پـرونـده
    • دبستان
    • فرهنگ
    • سیاست
    • هنر
    • اقتصاد
    • تماشاخانه
    • بینشگاه
    • درآمد
    • وقایع اتفاقیه
    • هم‌یاری
  • تماس با ما
  • درباره ما
  • صفحه خانگی
  • >
  • دبستان
  • >
  • کژروی کسروی

جهلِ اهلِ ایدئولوژی نسبت به اصلِ ایدئولوژی
کژروی کسروی

  • آگوست 22, 2023

غباریم زحمت‌کش بادها

به وحشت اسیرند آزادها

به هر دامی از آرزو دانه‌ای‌ست

گرفتار خویش‌اند صیادها

بیدل دهلوی

…

چندی پیش در جلسه‌ای در فضای مجازی، ذیل دو موضوع متفاوت، به طرح نظر بر سبیل انتقاد پرداختم نسبت به مشی عملی محمد مصدق و نظام نظری احمد کسروی. در ادامه، از جانب سه نفر به صورت هم‌زمان با این حمله مواجه شدم که «معنای انتقاد تو از مصدق و کسروی، دفاع از فدائیان اسلام است.»

مواجهه‌ی من با این یاوه‌سرایی، از دو منظر بود. نخست آن‌که، اتهام «دفاع از فدائیان اسلام» به کسی وارد شد که حاصل بیش از ۵ سال جوانی‌اش در قالب کتابی در ۱۰۰۰ صفحه را به علتِ مخالفت با سانسور، رایگان در اختیارِ جماعتی نهاد که حتی اگر مقدمه‌ی آن را خوانده بودند، می‌دیدند که علت امتناع نویسنده از انتشار آن اثر، به صورت مکتوب و رسمی، چه بوده. اتهام دفاع از فدائیان اسلام از جانب «فدائیان جهل» به کسی زده می‌شد که در تمامی بخش‌های آن کتاب، گروه فدائیان اسلام را گروهی تروریستی دانسته است، و به همین علت از ابتدائی‌ترین حقوق که انتشار رسمی کتاب خود است، در ظل و ذیل نظام جمهوری اسلامی، محروم مانده، و هزینه‌های آتی آن را نیز پرداخت کرده است.

اما، این نوع یاوه‌سرایی از جانب گسسته‌خردانی از متن و بطنِ اردوگاه «فدائیان جهل»، شاهدِ عادلِ مدعای نگارنده‌ی این سطور است مبنی بر این‌که وجه غالبِ آگاهی و فرهنگِ جامعه‌ی ایران، محصول و مولودِ نظام نظری و مشی عملیِ امثال احمد کسروی و محمد مصدق است.

این‌که، کسی در جلسه‌ای از دو منظر متفاوت نقدی به مصدق و کسروی داشته باشد، و در همان جلسه مواجهه‌ی سه نفر با او از این قرار و بر این مدار باشد که «معنای انتقاد تو از کسروی و مصدق، دفاع از فدائیان اسلام است»، چیزی جز لب لبابِ میراث منحوس کسروی و مصدق نیست.

با اندک‌میزانی بهره‌مندی از آگاهی و سواد، می‌توان دریافت که این مدعای اخیر حداقل دارای سه اشکال ستبر و سترگ است.

نخست آن‌که، چون مبنای نقدِ افکار و آثارِ دو نفر، در دو عرصه‌ی متفاوت، کاملاً متفاوت بوده، نمی‌توان لزوماً این نوع انتقاد را به مرجع واحدِ ثالثی متصل کرد. بر سبیل تمثیل، اگر از یک‌سو، بگویم اکثر مردم گرسنه نیستند، و از دیگرسو، بگویم دزدی به علت گرسنگی غیراخلاقی است، در مواجهه با این دو مدعا، نمی‌توان گفت چون علی در شیراز به علت دزدی اعدام شده، بنابراین تو از اعدام‌کنندگان علی دفاع کرده‌ای.

دو دیگر آن‌که، حتی اگر فدائیان اسلام دشمن و قاتلِ کسروی و مصدق باشند، باز هم انتقادِ حتی یک‌سان و مشابه از کسروی و مصدق، مطلقاً و منطقاً به معنای دفاع از فدائیان اسلام نیست. بر سبیل تمثیل، هادی مطر اقدام به ترور سلمان رشدی می‌کند، و کسی به نقدِ افکار و آثار رشدی می‌پردازد، این نقد، لزوماً و منطقاً به معنای دفاع از اقدام هادی مطر نیست.

سه دیگر آن‌که، نه تنها هیچ رابطه‌ی مستقیم و منطقی میان ترور کسروی و فرجام سیاسی مصدق وجود ندارد، بلکه مصدق و مریدان او، از آمرین و مؤیدینِ مشی تروریستیِ فدائیان اسلام بوده‌اند. بنابراین، انتقاد هم‌زمان از مصدق و کسروی را با هیچ چسبی جز گسسته‌خردی‌های ایدئولوژیک، نمی‌توان به دفاع از فدائیان اسلام وصل کرد.

اما این، تنها صورتِ ماجرایی است که متن و بطن آن، بسی بیش از آن صورت، دارای اهمیت است. اما متن و بطن این ماجرا چیست؟

…  

کسروی و مصدق، زاده‌ی دهه‌ی ۶۰ از سده‌ی ۱۳ شمسی هستند، و دارای دو خاستگاه متفاوت اجتماعی و فرهنگی. اما، هر دو در آستانه‌ی دوران مشروطه، در مواجهه با شرایط تاریخی ایران در گذار از جهان قدیم به جهان جدید قرار داشتند. هر دو، از منظرِ نظری، کوشیدند تا مشخصات و مختصات آن گذار را دریابند، و راهی بیابند در راستای گذر از وضعیت نامطلوبِ موجود در آن دوران به سوی وضعیتِ مطلوبِ ناموجود. در این میان و در این دوران، با گذر زمان و رصد سیر وقایع، مشخص شد که کسروی در وجه غالب نظام نظری خود، علت‌العللِ «زوالِ ایران» را چیزی می‌داند، و مصدق علت‌العلل همین زوال را چیزی دیگر. کسروی بر این باور بود که ریشه‌ی زوالِ اکنون را باید در خاکِ تاریخِ فرهنگی ایران جست. اما مصدق بر این باور بود که علت‌العلل این زوال چیزی نیست جز وجودِ مناسباتِ سیاسیِ نامطلوب داخلی و بین‌المللی. به دیگر بیان، کسروی در این عرصه قائل به نوعی «اصالت فرهنگ» بود، اما مصدق بیرق بر بامِ «اصالت سیاست» برافراشته بود.

اما علی‌رغم این تفاوت و تمایز، هر دو مبتلا به یک دردِ مشترک بودند؛ ایدئولوژیک‌اندیشی.

پیش از این، در دیگر جای به تفصیل درباره معنا و مبنای ایدئولوژیک‌اندیشی به طرح نظر پرداخته‌ام. اما خلاصه آن‌که، مراد از ایدئولوژیک‌اندیشی این است که انسان در ساحت باورها از دارایی‌هایی برخوردار است که دارای این سه کارکردِ کلان هستند:

  • اقناع نظری
  • جعل ارزش
  • ایجاد تکلیف

این باورها برای ریزش به عرصه‌ی عمل، و تأثیرگذاری مثبت و قابل دفاع در عرصه‌ی زیست اجتماعی، و قابل توجیه بودن در وادی «علم»، اگر دارای این سه شرط بنیادین نباشند، باورهایی ایدئولوژیک هستند، و اگر این باورها، بدل به بنیان یک نظام نظری شود، آن نظام نظری را نظامی ایدئولوژیک می‌دانیم و می‌نامیم.

  • ۱: باید دارای عرصه‌ی طرح و ارائه‌ی مشخصی باشند. و اگر این عرصه، واحد و ثابت نیست، مبنای تعدد و تنوع آن، و اشتراک آن را با سایر عرصه‌ها نشان داد و تبیین کرد.
  • ۲: باید دارای قابلیت آزمون‌پذیری یا ابطال‌پذیری یا نقض یا نفی یا حک یا اصلاح یا جرح یا تعدیل باشند.
  • ۳: باید با روش‌مندی عرصه ی خاصِ طرح خود قابل اثبات از منظر صدق و توجیه باشند.

بر این اساس، بر سبیل تدقیق و تحقیق می‌توان نشان داد که نظام نظری کسروی و مصدق، علی‌رغم تفاوت خاستگاه‌های نظری، نظامی از پاشنه تا پیشانی ایدئولوژیک است.

انبان نظام نظری کسروی، سرشار از مدعیاتی است که ابتدا بر اساس یک استناد تاریخیِ غلط یا ناقص مطرح شده، در ادامه، با توسل و تمسک به انواع استناداتِ ناقص یا غلطِ غیرتاریخی فربه شده، و در پایان رختِ انواع مغالطات به تن کرده، و بر مسندِ «اثبات» نشسته است.

این‌گونه مدعیات، در وادی فلسفه، هنر، تاریخ، دین، عرفان و سیاست، بدل به اقیانوسی عفن شده‌اند با عمیقِ کمتر از یک میلی‌متر. این اقیانوس، به‌ترین و مناسب‌ترین منبع تغذیه‌ی روشن‌فکری ایران و و مبارزان سیاسی بوده؛ که اصولاً و اساساً هرگز رغبت و فرصتِ تدقیق و تحقیق در مبادی و معانی و مبانی عرصه‌های مختلف علم و معرفت را نداشته و ندارند.

اما در این میان، یاوه‌سرایی‌های کسروی درباره «فلسفه»، نمونه‌ی بسیار مهم و آشکاری از عمقِ حُمقِ اوست.

کسروی، هرآن‌چه درباره فلسفه، با توسل و تمسک به قوه‌ی حافظه و لافظه به ذهن و ضمیرِ هم‌روزگاران خود، و آینده‌گان تزریق کرد، چیزی نبود جز میراثیِ آلوده به گسسته‌خردی‌های ملوث به انواع جهالت. حضرت‌اش، نه از آگاهی و دانشی درباره تاریخِ فلسفه در یونان باستان برخوردار بود، نه از معنا و مبنای تقسیم‌بندی «علوم» در آن دوران چیزی می‌دانست، و نه از فهم و درک و دریافت نسبت به سیر تاریخی فلسفه و مرزبندیِ تاریخی آن با سایر «علوم» در تاریخ، بهره‌ای در بساط داشت.

از دیگرسو، هم‌او، که در عهد شباب، از بامِ اسلام‌گرایی فرو افتاده بود، در گذر از آن عهد، در راستای جبران مافات و آمرزش سیئات، از بامِ اسلام‌ستیزی عزم سقوط کرده بود. در راستای همین سقوط، حضرت‌اش فلسفه را که طی سده‌ها در تاریخ ایران، در مواجهه با جولان جهل و جزمیّت اهل دیانت، با سخت‌جانی از قلاعِ عقلانیت دفاع کرده بود، در جوارِ همان دیانت می‌نشاند و دُن‌کیشوت‌وار آن را به خاک و خون می‌کشاند.

کسروی می‌گفت «ما می‌دانیم کسانی که به فلسفه پرداخته عمر در آن راه تباه کرده‌اند از این گفته‌های ما رنجیده خواهند بود و چه بسا که پاره‌ای دوستان گرامی این رنجش را پیدا کنند. چیزی که هست ما نمی‌توانیم به پاس خشنودی این و آن از سخن خود بازمانیم. ما جز خشنودی خدا دربند چیزی نمی‌توانیم بود. این فلسفه همواره تکیه گاه بدآموزان و مردم فریبان بوده و رخنه در بنیاد خرد انداخته. این‌همه کیش‌های ناروا سرچشمه‌ی بیشتر آن‌ها همین فلسفه می‌باشد. چگونه می‌توانیم زبان از نکوهش آن باز داریم؟!»

اما در ادامه مشخص می‌شود کسی که «جز خشنودی خدا دربند چیزی نمی‌تواند بود»، معنا و مبنای فلسفه را چه می‌داند. او می‌نویسد «من بارها از فلسفه‌آموزان پرسیده‌ام سوده فلسفه چیست؟ گفته‌اند: اثبات صانع…» کسروی این‌گونه است که جهالت خود درباره معنا و مبنای فلسفه را با چنین نقل قولی از جانب «فلسفه‌آموزان»، به میدانِ اسلام‌ستیزی می‌کشاند و دشنه‌ی کینه‌ی خود از اسلام را در سینه‌ی فلسفه می‌نشاند. و بر همین اساس، ریشه‌ی رواج فلسفه در ایران را به ریش «مأمون عباسی» می‌چسباند. طرفه آن‌که، سال‌ها پس از کسروی، این مهدی بازرگان بود که به‌عنوان یکی دیگر از فلسفه‌ستیزان در ایران، همان مدعای کسروی را این‌گونه، از موضعی دیگر، تکرار کرد «ورود فلسفه یونان در اسلام من باب ِمعارضه با مکتب جعفری و مبارزه با قرآن بوده است که خلفای بنی‌عباس مشوق آن شدند». این طنزِ تلخی است که فلسفه در تاریخ ایران با ذوالفقارِ ایدئولوژی‌های اسلام‌گرایانه و اسلام‌ستیزانه مورد حمله و هجمه قرار گرفته است.

کسروی، علاوه بر فلسفه، همان تیغِ آلوده به جهالت را بر علیه «منطق» نیز به کار می‌گیرد و با توسل و تمسک به انواع مشی دماگوژیستی، در اثبات این مدعا می‌کوشد که فلسفه و منطق نیز در جوارِ دین، عوامل اصلی و اساسیِ زوال اندیشه در تاریخ ایران بوده‌اند.

اما دلیلِ این‌گونه مدعیات چیست؟ کسروی این‌گونه از ارائه‌ی «دلیل» در راستای اثبات مدعای «بیهوده‌گی فلسفه و منطق» پرده‌برداری می‌کند «آن روز که مسلمانان سرفراز و فیروز بودند و رشته‌ی یک نیم جهان را دست داشتند کی کسی به این رشته‌ها می‌پرداخت؟! یاران پیغمبر که چه در جنگ و مردانگی و چه در جهانگیری و جهانداری آن همه شایستگی از خود نشان دادند کدام یکی از ایشان به این بیهوده کاری‌ها می‌پرداخت؟!»

کسروی از پاشنه تا پیشانی درباره مبادی و مبانی و معانی فلسفه، آلوده به جهل مرکب بود. او نمی‌دانست، و با آن نظام نظری ایدئولوژیک نمی‌توانست بداند که بحث اتصال و امتزاجِ ایدئولوژیکِ دیانت به فلسفه، بحثی ناظر به تاریخ اندیشه در جهان است، اما علی‌رغم این بحث، چیزی به عنوان «فلسفه‌ی دینی» مفهومی بلامصداق است.

از دیگرسو، کسروی که خود را عالِم در علم تاریخ می‌دانست، این نکته‌ی بنیادین را نیز درنیافته بود که مبنای مدعیات‌اش در عرصه‌ی «تاریخ اندیشه» است، و بر این اساس، او باید اجتهادات نظری انجام می‌داد در راستای طرح این پرسش که «فلسفه» چرا و چگونه در تاریخ اروپا و در ایرانِ دوره‌ی اسلامی پیوندی با دیانت پیدا کرد؟ و در ادامه، نشان می‌داد که تمایزات و تشابهات این دو عرصه، از منظر تاریخ اندیشه، چه بود؟  

بنیان ایدئولوژیک نظام نظری کسروی، سبب شد تا او که در مقامِ صیاد، راهیِ شکارگاهِ «زوال اندیشه در ایران» شده بود، بدل به صیدی شود در دامِ «امتناع اندیشه‌ورزی». به بیانی نیچه‌ای، کسروی بر اثر نشستن با هیولا، خود بدل به هیولا شد. او برآیندِ فرآورده‌ها‌ی اندیشه‌ورزی در تاریخ ایران را بی‌اعتبار می‌دانست، اما خود، تا بن دندان و مغز استخوان، آلوده به همان فرآیندِ اندیشه‌ورزی بود که تیغ نقد بر فرآورده‌هایش آخته بود.

اما چرا در این میان، بر فلسفه‌ی ستیزیِ کسروی تکیه و تأکید داریم؟ به این دلیل که از قضا، بهره‌مندی کسروی از آگاهی نسبت به مبانی فلسفه و منطق بود که می‌توانست مانع هبوط او در هاویه‌ی آن نوع فرآیندِ ایدئولوژیک‌اندیشی، از منظر بینش و روش شود.

روی دیگر این سکه در بازار تاریخ ایران، محمد مصدق است. او نیز، با نظامِ نظریِ آغشته به ایدئولوژی، به نام دفاع از مشروطیت و ملی‌گرایی، و با دعویِ مخالفت با استعمار، مهم‌ترین و سهمگین‌ترین لطمات را به مشروطیت و ملی‌گرایی در ایران وارد، و میدان را برای بسطِ بساطِ «استعمارگران» فراخ و هم‌وار کرد. از این منظر، او نیز صیادی بود، که چون صید، به دامی افتاد که خود گسترده بود.

و اینک، طی حدود یک سده‌ی اخیر، ذهن و ضمیر اکثر قریب به اتفاق ایرانیان، آیا کشتگاهِ بذرِ افکار و آثار و رفتار امثال کسروی و مصدق بوده، یا مبانی فلسفه و منطق و اندیشه‌ی سیاسی و حقوقی درباره معانی و مبانی مشروطیت و ملیّت؟

آن‌جا و آن‌گاه که از دو منظرِ متفاوت به نقد کسروی و مصدق می‌پردازم، و ناگهان با این نوع افکار و گفتار مواجه می شوم که «انتقاد تو از این دو نفر به معنای دفاع از فدائیان اسلام است»، اشباح رقصان و خندان کسروی و مصدق را بر گورِ اندیشه‌ورزی و عقلانیت در این دیار می‌بینم که فرآورده‌ای جز جهل و جنون در این دیار نداشتند.

کسروی، بر آن بود تا نشان دهد که، برای نمونه، اگر حسین بن علی در کربلا کشته شده است، این واقعه لزوماً به معنای حقانیت نظری و عملی امام شیعیان نبوده است. اما، از آن‌جهت و بر آن نمط که فرآیندِ نظام نظری او آلوده به ایدئولوژیک‌اندیشی بود، فرآورده‌ی محتوم آن در جامعه‌ی ایران، آن شد که مشی تروریستیِ فدائیان اسلام، دلیلِ حقانیتِ نظری و عملیِ کسروی باشد.

جامعه‌ی ایران، در این دوران، سری دارد و دستی. با آن سر، می‌اندیشد، و با آن دست، عمل می‌کند. سرِ جامعه‌ی ایران، احمد کسروی، و دستِ آن محمد مصدق است.

فرآورده‌ی این سر و دست، هم‌واره، تنی خواهد بود ایستاده بر پایِ «فدائیان اسلام».


تکمله: آن‌چه در این وجیزه و پیش از این در چندین بحث درباره نظام نظری احمد کسروی مطرح کرده‌ام، شامل بخش «زبان‌شناسی» در کارنامه‌ی او نمی‌شود؛ چرا که خود را در این زمینه بی‌سواد می‌دانم، و صلاحیت اظهارنظر در این زمینه ندارم.

  • احمد کسرویمحمد مصدق

در همین زمینه

{"qurey":{"category__in":[3202],"post__not_in":[507681],"posts_per_page":3,"ignore_sticky_posts":1,"orderby":"rand","post_type":"post"},"title":"\u0647\u0645\u0647","post_title":1,"between":"40px","layout":"grid","grid_layout":"grid_3","padding":{"left":"20","top":"20","right":"20","bottom":"20"},"ratio":"rd-ratio75","image_size":"medium","excerpt":"","alignment":"right","meta_layout":{"between":"between-2","layout":"layout-3"},"box_layout":"none","image_effect":"grow","caption_effect":"imghvr-fade","key":"related","post_type":"post","action":"reza_post_grid_3","post_status":"publish"}

حجاب اسلامی در حجاب مارکسیسم

مصلوب رای سلبی

آیینِ مین

تازه‌ها

{"number":"8","cats":"","orderby":"","post_title":1,"title":"\u0647\u0645\u0647","excerpt":"","excerpt_limit":"","title_limit":"","meta":{"meta_category":"","meta_author":"","meta_date":"","meta_view":"","meta_comments":""},"list_layout":"list_1","featured_layout":"featured_1","between":"40px","image_size":"full","ratio":"rd-ratio75","image_width":"40","box_layout":"boxed-details","caption_layout":"","key":"widget_blog_list","post_type":"post","action":"reza_post_list_1","post_status":"publish"}

تداوم تطاول

چه با نمک

بترسید! بترسید! ما همه با هم هستیم

رهبر انقلاب: پیروزی دولت پزشکیان پیروزی ماست

راهِ بُردن و قانون راهبردی

بر خوانِ آقاخان

میرزا رضا در پنسیلوانیا

بخش‌های سایت

  • صفحه نخست
  • فهرست
    • پـرونـده
    • دبستان
    • فرهنگ
    • سیاست
    • هنر
    • اقتصاد
    • تماشاخانه
    • بینشگاه
    • درآمد
    • وقایع اتفاقیه
    • هم‌یاری
  • تماس با ما
  • درباره ما

هم‌یاری در انتشار تقریر

تازه‌ها

  • تداوم تطاول
  • چه با نمک
  • بترسید! بترسید! ما همه با هم هستیم
  • (بدون عنوان)
  • رهبر انقلاب: پیروزی دولت پزشکیان پیروزی ماست
  • راهِ بُردن و قانون راهبردی
  • بر خوانِ آقاخان
  • میرزا رضا در پنسیلوانیا

عناوین برجسته

اسرائیل اعتراضات روسیه اوکراین امریکا زنان فلسطین رئیسی هسته ای تحریم حجاب رهبری سینما انتخابات ترامپ

روزنامه آنلاین تقریر TAGHRIR.COMروزنامه آنلاین تقریر

Sapere aude
#