روزنامه آنلاین تقریرTAGHRIR.COM روزنامه آنلاین تقریر روزنامه آنلاین تقریر

  • صفحه نخست
  • فهرست
    • پـرونـده
    • دبستان
    • فرهنگ
    • سیاست
    • هنر
    • اقتصاد
    • تماشاخانه
    • بینشگاه
    • درآمد
    • وقایع اتفاقیه
    • هم‌یاری
  • تماس با ما
  • درباره ما

روزنامه آنلاین تقریرTAGHRIR.COM روزنامه آنلاین تقریر روزنامه آنلاین تقریر

  • صفحه نخست
  • فهرست
    • پـرونـده
    • دبستان
    • فرهنگ
    • سیاست
    • هنر
    • اقتصاد
    • تماشاخانه
    • بینشگاه
    • درآمد
    • وقایع اتفاقیه
    • هم‌یاری
  • تماس با ما
  • درباره ما
  • صفحه خانگی
  • >
  • دبستان
  • >
  • عطش انقلاب در سراب اتحاد

تأملی در آفات «اتحاد سلبی» اپوزیسیون انقلابی
عطش انقلاب در سراب اتحاد

  • ژانویه 25, 2023

وقتی مارکس، مانیفست –حزب– کمونیست را با این جمله به پایان می‌رساند که «پرولترهای همه‌ی کشورها، متحد شوید»، بر آن بود تا این پایان، آغازی باشد بر صف‌آرایی منسجم کمونیست‌ها در برابر یک دشمن مشخص و مشترک. در مجموعه آثار مارکس، پیش و پس از «مانیفست»، مارکس، بیش و پیش از آن‌که به ترسیم مشخصات و مختصات اردوگاه کمونیسم پردازد، در کارِ ترسیم مشخصات و مختصات اردوگاه «دشمن» بود. معنا و مبنای نظری این اولویتِ پرداختن به اردوگاه «دشمن»، این باور در نظام نظری مارکس بود که «آن‌چه هست» ساخته و پرداخته‌ی نقش و جای‌گاه «تاریخی» همان «دشمن» است، و چون چنین است، یگانه مسیرِ شناخت نقش و جایگاه «خود» نیز از وادی «دشمن‌شناسی» می‌گذرد.

مارکس، بورژوازی و حکومتِ حافظ منافع او را، فقط و تنها فقط دشمنِ پرولترها نمی‌دانست، او بورژوازی را «دشمنِ انسان و جهان» می‌دانست، و بر این نظر بود که این «دشمن» با هرگام به پیش در مسیر این «دشمنی» در کارِ «کندن گور خود است». اما با توجه به این نکته، چرا او نه از «انسان‌ها در جهان»، بلکه از «پرولترهای همه‌ی کشورها» می‌خواست تا در برابر این «دشمن» متحد شوند؟

پاسخِ این پرسشِ دارای غایت اهمیت، این است که مارکس علی‌رغم آن نوع «دشمن‌شناسی» ستبر و سترگ در نظام نظری‌اش، تنها از وجه سلبی در کارِ تدوین و ترسیم نقشه‌ی راهی در راستای نابودی بورژوازی و سرمایه‌داری صنعتی نبود، بلکه از دیگر سو، از منظری ایجابی، بر آن بود تا نشان دهد که چرا و چگونه این پرولتاریا در شرایط دست‌یابی به «آگاهی طبقاتی» و «آگاهی تاریخی»، می‌تواند و باید به نقش‌آفرینی تاریخی برای سرنگونیِ دائمی «دشمن» پردازد.

بنابراین، مارکس از تمامی بشریت نمی‌خواست که در برابر بورژوازی متحد شوند، چرا که در عرصه‌ی عمل و «واقعیت تاریخی» چنین شده بود و بورژوازی تمامی بشریت را (حتی خود را ) بر علیه خود به میدان دشمنی کشانده بود، اما در این میان، آن طبقه‌ای باید به اتحاد می‌رسید که بر خلاف دیگران، از آگاهی تاریخی و آگاهی طبقاتی درباره چرایی و چگونگیِ انقلاب علیه بورژوازی برخوردار بود. به دیگر بیان، مارکس بر این باور بود که اتحاد همه‌گان بر علیه دشمنِ همه‌گان، نه ممکن است و نه مطلوب، بلکه باید در پی اتحاد میان کسانی بود که ورای «دشمن مشترک»، دارای علل و دلایل و عوامل دیگری باشند برای «اتحاد». بر این اساس بود که پرولتاریا باید بیش و پیش از آگاهی از وجود «دشمن مشترک»، به آگاهی از نقاط و نکات اشتراک خود دست می‌یافت؛ و این بود معنا و مبنای «اتحاد پرولترهای همه‌ی کشورها علیه دشمن مشترک».

مدل انقلاب سوسیالیستیِ مارکس، از اواخر سده‌ی نوزدهم تا اواخر سده‌ی بیستم، بارها در اردوگاه مارکسیسم، مورد جرح و تعدیل و حک و اصلاح قرار گرفت، اما استقرار و استمرار و استحکام مبانی نظام «سرمایه‌داری»، بسیاری از اهالی اردوگاه مارکسیسم را دچار این اراده‌ی باطل کرد که در راستای براندازی «دشمن» در عرصه‌ی حکومت، می‌توان و باید، تنها از منظر سلبی به خلق و جعل اتحادی میان مخالفان حکومت پرداخت.

در ایران، از آغاز دوران زمام‌داری پهلوی دوم، تلاش در راستای دست‌یابی به این اتحاد سلبی در اردوگاه مخالفان حکومت قابل رصد و بررسی است. بنیان ایدئولوژیک این اتحاد سلبی از این قرار و بر این مدار بود که حکومت وقت را نباید به عنوان دشمن یک گروه یا طبقه‌ی خاص معرفی کرد، بلکه باید به ترسیم مشخصات و مختصاتی از حکومت پرداخت به عنوان دشمنِ تمامی نیروهای خارج از حاکمیت. اما در سوی دیگر میدان، ایجاد اتحاد میان مخالفان حکومت، تقریباً در مرزهای غیرممکن قرار داشت، چرا که، تمامی نیروهای حاضر در اردوگاه مبارزان سیاسی از ابتدای دهه‌ی ۲۰ تا زمانه‌ی اکنون، دارای مبانی ایدئولوژیکی از منظر معرفت‌شناسی و انسان‌شناسی بودند مبتنی بر این‌که اختلافات و تفاوت‌ها و تمایزهای «انسان»، بسی بیش از شباهت‌ها و اشتراکات اوست. این بنیان نظری ایدئولوژیک، سبب می‌شد تا برای نمونه، در اردوگاه مارکسیسم، گروه‌ها و افرادی که آشکارا خود را مارکسیست لنینیست می‌نامیدند و می‌دانستند، مسائل خود را در عرصه‌ی نظر با توسل و تمسک به گلوله حل کنند؛ چه رسد به رفع مشکلات در عرصه‌ی عمل.

این شرایط در سایر بخش‌ها از اردوگاه مبارزان سیاسی علیه حکومت وقت نیز موجود و مشهود بود، برای نمونه، در اردوگاه مبارزان سیاسی مسلمان، و اردوگاه «جبهه ملی» نیز انواع ناسازگاری‌های درونی مانع ایجاد اتحادی حتی در وجه درون‌گروهی بود.

از دیگر سو، وابستگی برخی گروه‌های سیاسی دیگر در این اردوگاه به حکومتهای خارجی نیز باعث می‌شد تا موضع‌گیری‌های این گروه‌ها در میدان مبارزه با حکومت وقت دچار فرازها و فرودهایی شود، که این فراز و فرودها مانع انجام و ایجاد اتحاد با دیگر گروه‌ها بود. آشکارترین نمونه در این زمینه، حزب توده بود. مخالفت آشکار این حزب پیش از وقایع مرداد۱۳۳۲ با محمد مصدق و دولت او، بر آگاهان به امور پوشیده نیست، اما همین حزب، در اوج وقایع ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲بر آن شد تا بیرق حمایت از دولت مصدق به دوش گیرد. اما این «اتحاد» در آن دوران، بر اساس همان اختلافات اساسی در اردوگاه مخالفان حکومت، انجام و ایجاد نشد. حزب توده در میانه‌ی دهه‌ی ۳۰ در پلنوم چهارم اعلام کرد «سمت‌گیری غلط درباره‌ی مسئله‌ی ملی شدن صنایع نفت(در ابتدای جنبش) و خط مشی چپ روانه و نادرست در قبال جبهه ملی و حکومت دکتر مصدق مهم‌ترین اشتباه سیاسی حزب ما در جریان سال‌های قبل از کودتای ۲۸ مرداد به شمار می‌رود». اما طرفه آن‌که حتی همین اعتراف نیز، در ادامه، در اردوگاه چپ ایرانی به شدت مورد حمله و هجمه و عدم پذیرش از جانب طیف قائل به مبارزه مسلحانه قرار گرفت.

مخالفت کورِ مبتنی بر آرمان‌گرایی‌های بی‌روشِ مصدق با حکومت وقت، در آن دوران، بیش از آن‌که دارای قابلیت اتحاد میان گروه‌های مخالفت حکومت باشد، آکنده از قابلیت انشقاق و افتراق در این اردوگاه بود. با گذر زمان و ادامه‌ی مشی مصدق، نه تنها بسیاری از چپ‌ها و مبارزان مسلمان، بلکه بسیاری از اکابر و اعاظم «جبهه ملی» و هواداران مصدق نیز، یا اتحاد با او را در عمل، غیرممکن و بی‌ثمر دانستند، یا در به‌ترین حالت، با اذعان به این‌که فرجام محتوم مشی مصدق رفتن به «جهنم» است، اعلام کردند «اما با تو تا جنهم نیز خواهیم آمد».

حدود دو سال پیش از وقایع مرداد ۱۳۳۲، در ماجرای ترور حاج‌علی رزم‌آرا، اتحاد دیگری میان اردوگاه فدائیان اسلام و اکابر و اعاظم «جبهه ملی» شکل گرفته بود؛ با هدف ترور و حذف نخست‌وزیر ایران. تروریست‌های فدائی اسلام، در حالی که محمد مصدق آشکارا در صحن علنی مجلس، رزم‌آرا را تهدید به ترور کرده بود، اقدام به ترور نخست‌وزیر کردند، و در ادامه، در دوران دولت مصدق با سلطه و سیطره‌ی غیرقابل انکار او -در دوران اتحاد با امثال آیت‌الله کاشانی- بر پارلمان، قاتل رزم‌آرا به عنوان «قهرمان ملی» از مجازات رهید و از زندان آزاد شد. اما این «اتحاد» نیز دیری نپایید و در ادامه، از یک سو، به وادی اختلافات تاریخ‌ساز کاشانی و مصدق رسید، و از دیگر سو، به ترور حسین فاطمی توسط فدائیان اسلام.

در نمونه‌ای دیگر، در همان دوران، عده‌ای از اعضای سازمان جوانان حزب توده با خروج از این حزب، در راستای شیفته‌گی به محمد مصدق، بر آن بودند تا به صورت رسمی با عضویت در احزاب حاضر در این «جبهه» به فعالیت سیاسی ادامه دهند. شاپور بختیار از کسانی است که در این‌جا قاطعانه از ورود این افراد به «جبهه ملی» به علت گرایشات «توده ای»، جلوگیری کرد. یکی از شناخته شده‌ترین این افراد، بیژن جزنی بود.

«جبهه ملی» در ابتدای دهه‌ی ۴۰ با سازماندهی دوباره، و چراغ سبز شاه، در دوران درهای نیمه‌بازِ فعالیت سیاسی در دولت امینی، به میدان آمد، اما در همان نخستین گام در ماجرای «میتینگ جلالیه»، باب رادیکالیسمی را در برابر آن چراغ سبز گشود که در ادامه، بدل شد به یکی از علل و عوامل سقوط دولت امینی. «جبهه ملی» در آن دوران، از یک سو، در مواجهه با چپ‌های ایرانی، و از دیگر سو، بر اساس ادامه‌ی آرمان‌گرایی‌های بی روش در عرصه‌ی سیاست، نمی‌توانست به اتحادی با دولت امینی دست یابد. یکی از کسانی که در «میتینگ جلالیه» آن نوع مواجهه‌ی رادیکال امثال بختیار را به تماشا نشست، محمد حنیف‌نژاد بود.

سقوط دولت امینی و توابع و توالی «انقلاب سفید»، نمایش اقتداری از جانب حکومت در مواجهه با اردوگاه مخالفانی بود که نه به تنهایی توانایی براندازی رژیم داشتند، و نه در راستای تحقق این هدف قادر به ایجاد و انجام اتحادی علیه حکومت بودند.

ظهور و بروز «نهضت آزادی» از متن و بطن «جبهه ملی»، در دورانی که غائله‌ی آیت‌الله خمینی باعث رونق‌بخشی دوباره به اردوگاه مخالفان حکومت شده بود، بیش و پیش از هر چیز، نشان‌گر نکته‌ای دارای غایت اهمیت درباره «اتحاد» در اردوگاه مبارزان سیاسی علیه حکومت پهلوی دوم بود. معنا و مبنای این نکته این بود که اگر تا پیش از آن دوران، «ناسیونالیسم» و «مارکسیسم» نتوانسته به عنوان مدار و محور «اتحاد» در اردوگاه مخالفان حکومت، دارای کارکرد باشد، در ادامه، می‌توان «اسلام» را در جایگاه این مدار و محور در راستای «اتحاد» علیه حکومت به کار گرفت. این مسئله، در ابتدا با واکنش‌های منفی در اردوگاه «جبهه ملی» و چپ ایرانی مواجهه شد، اما در ادامه، و در میدان واقعیات ملموس و مشهود تاریخی، این دو طیف، دریافتند که در راستای دست‌یابی به هدف براندازی رژیم، می‌توان و باید از قابلیت نفوذ و رسوخ «اسلام» در جامعه‌ی ایران، به عنوان محور و مدار «اتحاد» علیه حکومت وقت بهره‌برداری کرد.

بر این اساس بود که در میانه‌ی دهه‌ی۴۰، پاسخ حکومت وقت به فعالیت نهضت آزادی که عبارت بود از حبس و تبعید، باعث خاموشی مشعلِ مبارزاتِ با گرایش‌های «اسلامی» نشد، و در همان دوران بود که از خاکسترِ «جبهه ملی»، شعله‌های نخستینِ مجاهدین خلق برافروخته شد.

بر این اساس، طی یک دهه، از میانه‌ی دهه‌ی۴۰ تا آغاز نیمه‌ی دوم دهه‌ی۵۰، با خروج ماتَرکِ «جبهه ملی» از میدان مبارزه با حکومت وقت، مبارزان مسلمان و چریک‌های مارکسیست، بدل به سلسله‌داران مبارزه در این اردوگاه شدند. در واپسین روزهای دهه‌ی ۴۰، وقوع «خُردک شرری» چون ماجرای «سیاهکل» کافی بود تا از جانب اردوگاه «چریک‌های مارکسیست» به مثابه «رستاخیز» مورد تأیید و تبلیغ و ترویج و تمجید قرار گیرد. این واقعه، اگر با نقد و مخالفت از جانب مبارزان مسلمان مواجهه می‌شد، پایانِ دیگری بود بر آغازِ «اتحاد» علیه حکومت وقت. بر همین اساس بود که واکنش مبارزان مسلمان به «سیاهکل»، نه نقد بود و نه مخالفت، بلکه این اعضای سازمان نوپای مجاهدین خلق بودند که در راستای تأیید مشی رفقای مارکسیست، بیرق مشی چریکی برافراشتند و راهی میدان مبارزه‌ی مسلحانه علیه حکومت شدند.

مجاهدین خلق، اگرچه در در نخست گامِ این مواجهه با ضربه‌ی هولناک شهرویور ۱۳۵۰ مواجه شد، اما این ماجرا نه تنها باعث خاموشی مشعل مبارزه مسلحانه در این «سازمان» نشد، بلکه در اردوگاه مخالفان حکومت، اعتباری بیش از پیش، به این گروه بخشید.   

در این دوران، بنیان‌گذران سازمان مجاهدین خلق، در تألیفاتی که در راستای ارائه‌ی نظام نظری خود منتشر کرده بودند، بر اهمیت این «اتحاد» در اردوگاه مخالفان حکومت، تأکید ویژه‌ای داشتند. در دیگر جای، بر سبیل استدلال و استناد نشان داده‌ام که چرا و چگونه از ابتدا، نطفه‌ی مجاهدین خلق در رحمِ مارکسیسم و مائویسم بسته شد. اما بنیان‌گذاران سازمان، در ابتدا بر آن بودند تا با توسل و تمسک به نصوص اسلامی، نشان دهند که هرآن‌چه در اردوگاه مارکسیست‌های ایرانی مطرح می‌شود، به صورت بهتر و کامل‌تر در «اسلام» وجود داشته است. ایشان، این آموزه را در مکتب مهدی بازرگان آموخته بودند. این بازرگان بود که در مواجهه با مارکسیست‌های ایرانی می‌گفت «شما چه چیز در ناسیونالیسم و لیبرالیسم کهنه غربی یا سوسیالیسم و مارکسیسم نوین ِ بازهم غربی می‌بینید که در اسلام نیست؟! … اگر قبول ندارید یا بی‌اطلاع هستید بیایید روی هر کدام از این‌ها صد تا آیه یا از روایت و حکم و حدیث و سنت و فقه برایتان بیاورم تا ببنید تماماً در اسلام خودمان… بهتر و برترش هست».   

در همین راستا بود که مجاهدین خلق دست در انبان نصوص اسلامی می‌کردند و مشخصاً بر آن بودند تا از قرآن به آیاتی دست یابند که دلالت و اشارت داشت بر لزوم ایجاد و انجام «اتحاد» علیه حکومت وقت. در یکی از همین موارد، در کتاب «راه انبیاء –راه بشر»، حضرات با اشاره به این آیه از قرآن که «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»، این ترجمه را ارائه می‌کردند «روی‌آوران بسوی ایمان در پیکار با نفس مقاومت کنید و در مبارزه با دشمن استقامت نمائید، با یکدیگر پیوند داشته باشید و از خدای بترسید (نه جز او) باشد که پیروز گردید». و در ادامه‌ی استناد به همین آیه، چنین می‌نوشتند «هرچه متشکل‌تر باد اتحاد نیروهای مسلمان علیه امپریالیسم جهانی و ارتجاع شاه خائن».

اما حضرات به عنوان شاگردان مکتب تفسیر قرآن محمدتقی شریعتی و محمود طالقانی و مهدی بازرگان، نمی‌دانستند که عبارت «رابطوا» در این آیه، به معنی «با یکدیگر پیوند داشته باشید» نیست، بلکه به معنی «آماده‌ی جهاد بودن»، و یا «بستن مرزها» است. توجه به این نکته، در راستای تأکید ویژه‌ای که ایشان در آن دوران درباره «اتحاد» بر علیه حکومت داشتند، دارای اهمیت است.

در سوی دیگر ماجرا، این مارکسیست‌های توده‌ای و فدایی بودند که در موقعیتی تاریخی در راستای تعیین نوع مواجهه با سازمان مجاهدین خلق قرار گرفته بودند. در اردوگاه چپ ایرانی در آن دوران، شرایط «اتحاد» به گونه‌ای بود که عدم حمایت حزب توده از واقعه‌ی «سیاهکل» باعث تشدید حملات و هجمات رفقای فدایی علیه رفقای توده‌ای شده بود. در آستانه‌ی نیمه‌ی دهه‌ی ۵۰ بنیان‌گذاران سازمان مجاهدین خلق، حبس و اعدام شده بودند، و نیروهای فعال در رده‌های بالای سازمان، در وادیِ نظریِ اعلام مواضع ایدئولوژیک، در نهایت با زبان گلوله با یکدیگر سخن گفتند. بنیان این اختلاف اخیر، چیزی نبود جز ترسیم مختصات رابطه‌ی میان اسلام و مارکسیسم به عنوان «علم مبارزه». کسانی چون تقی شهرام، به درستی بر این نکته تأکید داشتند که در عرصه‌ی نظر و عمل، سازمان، مبتنی بر مارکسیسم است؛ و باید چنین باشد. اما طیف مقابل بر این نظر بود که مبانی نظری و مشی عملی سازمان، «اسلام» بوده؛ و باید باشد. این اختلاف دیدگاه در درون سازمان، دارای نمودهای بیرونی در خارج از سازمان نیز بود. برای نمونه، رفقای فدایی، بر این نظر بودند که کنش‌ها و واکنش‌های سازمان مجاهدین خلق، جز از منظر عرض‌اندام خامِ «خرده بورژوازی رادیکال» در عرصه‌ی سیاست، دارای اعتبار و در خور اعتنا نیست. اما ورای بررسی و سنجش اعتبار این مدعا، آیا اتحاد با چنین گروهی ممکن و مطلوب بود؟

در مواجهه با این پرسش، دیدگاه‌های رفقای فدایی یک‌سان و هم‌آهنگ نبود. اما در آشکارترین و برجسته‌ترین نمونه، بیژن جزنی به عنوان یکی از مراجع تئوریک در قبلیه‌ی چریک‌های فدایی خلق، با نگارش رساله‌ای با عنوان «اسلام مارکسیستی یا مارکسیسم اسلامی»، پاسخ روشنی برای پرسش مذکور داشت. جزنی در بخشی از این رساله، آشکارا می‌نویسد «رسالت تاریخی نیروهای پیشرو در حال حاضر این است که از نیروها و امکاناتی که در امروز بر ضد دیکتاتوری بسیج شده است برای بسیج نیروهای خلق بهره برگیرند. باید از روشنفکران و خرده بورژوازی همراه با هر عامل دیگر ضد دیکتاتوری، خواه مترقی، خواه مرتجع، برای بسیج زحمتکشان یعنی نیروی عمده انقلاب دموکراتیک توده ای، استفاده کنیم».  

تأکید جزنی بر «بهره‌گیری» و «استفاده» از دیگر نیروهای حاضر در اردوگاه مخالفان حکومت، نشان می‌دهد که او اتحاد یا ائتلافی آشکار و رسمی با این نیروها را روا نمی داند. در بخش دیگری از همین رساله، او آشکارا به این نکته اشاره می‌کند که «ضرورت تاریخی»، رفقای مارکسیست را با این گروها و نیروها «هم‌راه» کرده است «ضروری نیست ما با عوامل و نیروهای ارتجاعی که در این شرایط مخالف دیکتاتوری‌اند جبهه واحدی بصورت رسمی تشکیل دهیم، ضرورت تاریخی خواه نا خواه در مسیر انقلاب برای مدتی کوتاه ما را با این عوامل و نیروها هم‌راه ساخته است». بنابراین، جزنی این نیروها را «ارتجاعی» می‌داند، اما در عین حال، از موضع تاکتیک، بر این نظر است که باید به قاعده‌ی «دشمن ِدشمنِ من، دوست من است» پایبند بود. جزنی در ریشه‌یابی علل گرایش مجاهدین خلق به مارکسیسم، می‌نویسد «برای این مبارزان [مارکسیست‌های مسلمان] حقانیت و سودمندی اسلام نبوده است که آن‌ها را وادار به ترکیب مارکسیسم با اسلام نموده بلکه برعکس… قبل از هرچیز ِدیگر مسلمان بوده‌اند و سپس بنا بر ضرورت‌های سیاسی مارکسیسم را مورد عنایت قرار دادند… سازمان مجاهدین خلق طی دو سال اخیر بنا بر همه‌گیر شدن مارکسیسم و شکست ایدئولوژی‌های ناسیونالیسم و مذهبی بورژوازی ملی در میدان‌های مهم جنبش ضدامپریالیستی جهان به مارکسیسم روی آورد…».

جزنی بر این باور بود که انقلاب مورد نظر و مطلوب رفقا، انقلابی خواهد بود که حکومت پهلوی دوم به عنوان یکی از مظاهر سرمایه‌داری وابسته، و نهاد دیانت را یک‌جا به «گورستان تاریخ» روانه کند. و بر این اساس، این‌گونه مجاهدین خلق را در آزمون تعلق به اردوگاه مارکسیسم، مردود می‌دانست «در به کار گرفتن تاکتیک‌های مذهبی، دستگاه حاکم بر مذهبی‌های مخالف خود برتری دارد و حداقل پایگاه مادی دارد… کمونیست‌ها همواره به پرده دری و افشاگری از مراجع عالی مذهبی پرداخته و با بی اعتبار ساختن آنها بعنوان عناصر ضدانقلاب متحد استثمار و ارتجاع از خود دفاع کرده‌اند… آیا دوستان مذهبی ما توانایی به کار بردن این تاکتیک متقابل را دارند؟ آیا می‌توانند صد و هشتاد درجه گردش کرده، مراجع عالی تشیع را مفتضح کنند؟ در این توانایی به حق تردید داریم».  

اما علی‌رغم این دیدگاه، جزنی بر این باور است که «ما کوشش خواهیم کرد احساسات مذهبی توده را جریحه‌دار نکنیم. به عبارت دیگر در مبارزه با مذهب دچار چپ‌روی نشویم و کار ِفردا را در برنامه خود قرار ندهیم. ما حتی به احساسات مذهبی توده احترام می‌گذاریم و به آن به کلی بی‌اعتنا نخواهیم بود و در حالی که بی آن‌که به راستی ضروری باشد دست به تظاهر ضدمذهبی نخواهیم زد. سعی خواهیم کرد مراجع مرتجع مذهبی را در انظار توده‌ها بی‌اعتبار سازیم تا ضربه‌هایی که بر ما وارد خواهند آورد هرچه کمتر اثر داشته باشد… مادامی که این مراجع [مرتجع] در مقابل دستگاه حاکمه قرار دارند و علیه ما وارد عمل نشده‌اند از هماهنگی با آن‌ها ابائی نخواهیم داشت».

تأکید جزنی بر انجام ندادنِ «کارِ فردا» در امروزِ پیش از انقلاب، دریچه‌ای است که او در هم‌راهی و هم‌گامی با مجاهدین خلقِ «مرتجع» و «خرده بورژوای رادیکال»، در برابر رفقای فدایی می‌گشاید. بر این اساس، تا آن‌جا و آن‌گاه که مسیر نیروها و گروه‌های مرتجع، در مخالفت با حکومت وقت، از وادی مخالفت با «مارکسیست‌های راستین» نگذرد، می‌توان و باید با ایشان به اتحادی علیه حکومت دست یافت، اما و هزار اما! همان‌گونه که اشاره شد، جزنی بر این نظر است که فرجام این «اتحاد»، در «فردای پس از انقلاب» چیزی نخواهد بود جز تسلیم تمامی این نیروها و گروه‌های مرتجع در برابر «دیکتاتوری پرولتاریا».

در سوی دیگر میدان، ارادت و حمایت و متابعت آشکار سازمان مجاهدین خلق نسبت به آیت‌الله خمینی در آستانه‌ی پیروزی انقلاب ۵۷ و نخستین سال‌های پس از آن، در حالی بود که مسعود رجوی، مدتی پس از خروج از ایران، درباره آیت‌الله خمینی گفت «ما یک تحلیلی داشتیم حتی در زندان ها که در بیرون از زندان ها هم بود… تحلیلی داشتیم راجع به مواضع خود خمینی… مشخص بود که مواضع ایشان ارتجاعی است… درست وقتی موج انقلاب توده ی مردم بالا می‌گرفت عیناً با همین کلمه‌ای که عرض می‌کنم که توی تحلیل ها به صورت البته غیرمستقیم با کلماتی که از نظر سیاسی رساست ولی ممکن است توده‌ی عادی مردم متوجه نشنود وقتی ما می‌گفتیم ارتجاع، ارتجاع منظورمان چه کسی بود؟ خمینی هم دائماً هشدار می‌داد به ما نگویید ارتجاع، خوب در رأس ارتجاع خودش بود».  

بنابراین، از یک سو، فدائیان خلق، مجاهدین خلق را مرتجع می‌دانستند، اما در راستای براندازی حکومت وقت به آن‌گونه «اتحاد» با ایشان رسیدند، و از دیگر سو، مجاهدین خلق نیز آیت‌الله خمینی را مرتجع می‌دانستند و در همان راستا با او به «اتحاد» رسیدند، و علاوه بر این دو، گفتار و کردار آیت‌الله خمینی نیز پیش و پس از انقلاب شاهد عادل این مدعاست که او نیز هر دو طیف، و سایر مبارزان در اردوگاه مخالفت با حکومت پهلوی را «یا فاسد یا جائر یا مرتد یا منافق» می‌دانست، اما پیش از آن انقلاب، حاضر به اعلام موضع آشکاری علیه ایشان نشد تا به آن «اتحاد» لطمه‌ای وارد نیاید. می‌دانیم که آیت‌الله خمینی، پیش از انقلاب، حاضر به اعلام موضع آشکار در حمایت از مجاهدین خلق نشد، اما در عین حال، آشکارا به اعلام مخالفت با مبانی نظری و مشی عملی این گروه – و سایر مبارزان علیه حکومت- نیز نپرداخت.

از یاد نبریم، که در آستانه‌ی همان انقلاب، حتی «جبهه ملی» نیز به زعامت کریم سنجانی، با انتشار بیانیه‌ای سه ماده‌ای، پس از دیدار سنجابی با آیت الله خمینی در فرانسه، اتحاد خود با مبارزان مسلمان با محوریت «اسلام»، بر علیه حکومت وقت را به آشکارترین شکل ممکن اعلام کرد.

اما پس از این دوران بود که این «اتحاد سلبی» باید تن به آزمون واقعیات ملموس و مشهود در عرصه‌ی سیاست می‌داد.

کرین برینتون، به عنوان یکی از نظریه‌پردازان درباره «انقلاب»، این‌گونه به ترسیم مختصات فرجام محتوم این دوران در برجسته‌ترین انقلابات تاریخ می‌پردازد «جبهه‌ی مخالف رژیم از گروه‌های گوناگونی تشکیل شده است و هرگز تحت اصطلاح ساده‌ی “مردم یکپارچه” در نمی‌آید. اما این جبهه به ضرورت اعمال یک مخالفت موثر در برابر حکومت، به صورت یک واحد سیاسی خالص و چیزی فراتر از یک ائتلاف اتفاقی عناصر متناقض، به هم پیوسته می‌شد. پیروزی این جبهه، اگر بخواهیم این اصطلاح را نه احساساتی بلکه نقادانه به کار بریم، پیروزی “مردم” بر “ستمگران”شان است. این جبهه در این زمان بحرانی، خود را نیرومندتر و تواناتر از رژیم پیشین نشان داده است. اما از این پس می‌بایست از خود حکومت تشکیل دهد و با یک رشته مسائل تازه‌ای روبرو شود. زمانی که عملاً به کار بر روی این مسائل می‌پردازد، ماه عسل خیلی زود پایان می‌گیرد».

مشاهده و بررسی سیر وقایع تاریخی پس از انقلاب ۵۷ نیز نشان داد که «ماه عسل» آن «اتحاد سلبی» بسیار زودتر از آن‌چه گمان می‌رفت به پایان رسید. این اتحاد، دارای سه رکن بود:

  • ۱: اعتقاد به انقلاب بر علیه حکومت وقت
  • ۲: در مدار و محور قرار دادن «اسلام» از منظر تاکتیک
  • ۳: غرب ستیزی

۴۴ سال پس از آن دوران، اپوزیسیون انقلابی در مواجهه با نظام جمهوری اسلامی، در پی انجام و ایجاد یک «اتحاد سلبی» دیگر است. اتحادی، دارای این سه رکن:  

  • ۱: اعتقاد به انقلاب بر علیه حکومت وقت
  • ۲: از مدار و محور خارج کردن «اسلام» در عرصه‌ی سیاست
  • ۳: تکیه و تأکید بر حمایت و مساعدت حکومت‌های غربی

از میانه‌ی دهه‌ی ۴۰ تا نیمه‌ی دوم دهه‌ی ۵۰ در ایران، «اسلام گریزی» و «غرب گراییِ» حکومت وقت، باعث تقویت اردوگاه مخالفینی بود که توانستند این ایدئولوژی را که انقلابی مبتنی بر «اسلام گرایی» و «غرب ستیزی» به سود جامعه ایران است، به ذهن و ضمیر بسیاری از مردم ایران تزریق کنند، و حول این دو محور به «اتحادی سلبی» در میدان مواجهه‌ای انقلابی دست یابند. در حالی که، در زمانه‌ی اکنون، حکومت مستقر، هم در زمینه‌ی «اسلام» و هم در زمینه‌ی «مواجهه با غرب»، ابتکار عمل را در اختیار دارد. بنابراین، اپوزیسیون انقلابی، تنها بر اساس رکن نخست، یعنی «اعتقاد به انقلاب علیه حکومت وقت» است که می‌تواند به انجام و ایجاد آن «اتحاد سلبی» پردازد. اما بر اساس این اتحاد، نه «انقلابی» در ایرانِ کنونی شکل خواهد گرفت، و نه مطلوب است که چنین شود. و علاوه بر این، حتی با خارج شدن ابتکار عمل در آن دو رکن دیگر؛ از دست حکومت مستقر، باز هم فرجام محتوم هر «اتحاد سلبی» از موضع انقلابی، چیزی نبوده و نخواهد بود جز توسل و تمسک به سرکوب منتقدان و مخالفان در فردای پس از پیروزی انقلاب؛ یا از موضع دیکتاتوری پروتاریا، یا از موضع پاک‌سازی انقلابی چگوارایی و مائویی، و یا از موضع اجرای احکام الهی از جانب نمایندگان خداوند چون آیت‌الله خلخالی.

بنای «اتحاد سلبی» از موضع انقلابی، یک لحظه پس از پیروزی انقلاب فرو خواهد ریخت؛ چرا که، علت‌العلل وجود و کارکرد آن، چیزی نیست جز حکومتِ مورد مخالفت. در غیاب این حکومت، پس از پیروزی انقلاب، حکومت جدید، در هر نوع و لون، دارای این ظرفیت و امکان نیست که در اختیارِ تمامی «متحدان انقلابی» قرار گیرد. حتی اگر تمامی آن متحدان، خود را مقید و ملتزم به رجوع به آراء عمومی بدانند، باز هم در عرصه‌ی عمل، به رعایت این قیود و الزامات پای‌بند نخواهند بود، چرا که، آن‌چه بر اساس «آراء عمومی» ایجاد نشده باشد، لزوماً بر اساس «آراء عمومی» تن به نابودی نخواهد داد.

و از دیگر سو، در این‌جا با چهار ساحت مواجه‌ایم:

۱: اتحاد حول محور «نخواستن‌ها»

۲: اتحاد در اتخاذ روش‌های مواجه با «نخواستنی‌ها»

۳: اتحاد حول محور «خواستن‌ها»

۴: اتحاد در اتخاذ روش‌ها در ایجاد و انجام «خواستنی‌ها»

«اتحاد سلبی» از موضع انقلابی، از جانب اپوزیسیون انقلابی در زمانه‌ی اکنون، در به‌ترین حالت، فقط و تنها فقط، معطوف و مربوط به ساحت نخست است. در حالی که، در چنین شرایطی، مواجهه با سه ساحت دیگر در «فردای پس از انقلاب»، در اردوگاه متحدان از موضع سلبی، هم‌واره خونین و خشونت‌بار خواهد بود.


  • اپوزیسیوناتحاداعتراضاتانقلابسیاست

در همین زمینه

{"qurey":{"category__in":[3202],"post__not_in":[505531],"posts_per_page":3,"ignore_sticky_posts":1,"orderby":"rand","post_type":"post"},"title":"\u0647\u0645\u0647","post_title":1,"between":"40px","layout":"grid","grid_layout":"grid_3","padding":{"left":"20","top":"20","right":"20","bottom":"20"},"ratio":"rd-ratio75","image_size":"medium","excerpt":"","alignment":"right","meta_layout":{"between":"between-2","layout":"layout-3"},"box_layout":"none","image_effect":"grow","caption_effect":"imghvr-fade","key":"related","post_type":"post","action":"reza_post_grid_3","post_status":"publish"}

چه کسی آتش را ربود؟

چرا اسب نشدیم؟

قبض و بسط پراتیک طریقت

تازه‌ها

{"number":"8","cats":"","orderby":"","post_title":1,"title":"\u0647\u0645\u0647","excerpt":"","excerpt_limit":"","title_limit":"","meta":{"meta_category":"","meta_author":"","meta_date":"","meta_view":"","meta_comments":""},"list_layout":"list_1","featured_layout":"featured_1","between":"40px","image_size":"full","ratio":"rd-ratio75","image_width":"40","box_layout":"boxed-details","caption_layout":"","key":"widget_blog_list","post_type":"post","action":"reza_post_list_1","post_status":"publish"}

تداوم تطاول

چه با نمک

بترسید! بترسید! ما همه با هم هستیم

رهبر انقلاب: پیروزی دولت پزشکیان پیروزی ماست

راهِ بُردن و قانون راهبردی

بر خوانِ آقاخان

میرزا رضا در پنسیلوانیا

بخش‌های سایت

  • صفحه نخست
  • فهرست
    • پـرونـده
    • دبستان
    • فرهنگ
    • سیاست
    • هنر
    • اقتصاد
    • تماشاخانه
    • بینشگاه
    • درآمد
    • وقایع اتفاقیه
    • هم‌یاری
  • تماس با ما
  • درباره ما

هم‌یاری در انتشار تقریر

تازه‌ها

  • تداوم تطاول
  • چه با نمک
  • بترسید! بترسید! ما همه با هم هستیم
  • (بدون عنوان)
  • رهبر انقلاب: پیروزی دولت پزشکیان پیروزی ماست
  • راهِ بُردن و قانون راهبردی
  • بر خوانِ آقاخان
  • میرزا رضا در پنسیلوانیا

عناوین برجسته

اسرائیل اعتراضات روسیه اوکراین امریکا زنان فلسطین رئیسی هسته ای تحریم حجاب رهبری سینما انتخابات ترامپ

روزنامه آنلاین تقریر TAGHRIR.COMروزنامه آنلاین تقریر

Sapere aude
#